من وعشقم باهم پیمان زندگی بستیممن وعشقم باهم پیمان زندگی بستیم، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

یکی یک دونه ی من

بدون عنوان

سلام....سلام... من بازم اومدم....وای که چقدرزودبه زودمیام راستش یه چندروزی نیستم یعنی دارم میرم بابل....تا4روزه دیگه.....اخ جونم نمیدونی که چقدرخوشحالم اخه بعده 15روزدارم میرم دلم برای مهمونی هاتنگیده.......اینجاکه نه رفیقی....نه اشنایی.....نه فامیلی... اعصابم خوردمیشه ازتنهایی کوچولوی من.....واسه همین هی از خدامیخوام زوده زوده توروبهم بده میرم ومیام وازخاطرات این چندروز مینویسم عشق کوچولوی من   می دانیِِــ اگرهنوزم توراارزومی کنمـــــــــ برای بی ارزوبودن من نیســـــــــــت شایدـــــــ ارزویی زیباترازتو سراغ ندارمــــــــ   ...
19 مهر 1391

کلافه ام

سلام سلامی که بوی دلتنگی میده امروزخیلی کلافه ام.خیلی سردرگم.خیلی غمگین سردرگم ازنبودن تو.نیومدن تو....وانتظارمن همین انتظارکشیدن خسته ام کرده....خستگی همراه باشیرینی..... چقدردلم میخواداین ماه دیگه بیای تودلم...رفیق تنهایی های مامان بشی ازخداجون بخواه زودی توروبفرسته تودلم. اگه بدونی بابامحمدم چقدرمنتظرته...... بزرگترین ارزوی من کودکم فقط بااومدن توبراورده میشه کاش این ماه بادستای پربریم خونه ی بابامامانمون.......میدونی که اوناهم انتظارتومیکشن کاش ماه دیگه وقتی سجادموبازمیکنم به جای گریه کردن برای اومدنت ازخدابخاطره دادنت تشکرکنم کاش تموم بشه تمام روزای بی تو......... کاش روزی جمعمون 3تابشه.....
12 مهر 1391

خاطره

سلام سلام صدتاسلام.... این 2روزی مهمون داشتم وقت سرخاروندنم نداشتم....البته خیلی خوش گذشت  رفتیم رامسر...موزه شاه...اب گرم....البته من تواب گرم نرفتم...اما بقیه رفتن...بعدشم شام مهمونه باباییم شدیم ورفتیم رستوران یه جوجه کبابی زدیم تورگ بعدشم لب دریاویه کم عشقولانه بازی واخرشم رهسپارشدیم به سوی خونه بالاخره مهمونام دیشب رفتن امامن دلم نمیخواست برن....اخه ازتنهایی اعصابم خوردمیشه...توکی میایی عزیزم تاوقتموپرکنی دوست دارم موش موشی من..... ملوسم مادرشدن بهترین تجربه ی دنیاست... اگه بدونی چه بی صبرانه منتظره لمسه این تجربه ام ...
8 مهر 1391

بازم بوی ماه مهر

سلام زیبای من...بازم دلم برای توتنگ شده...کوچولوی نیومده ی من هرروز باتو دنیایی دارم......الان مهرماه شده ودوباره بوی دلتنگی.........بوی بچگی...بوی مدرسه...موش موشی من فردامامان بزرگ وبابابزرگت بامامان بزرگ وبابابزرگه من میان اینجاومنت روبی کسی مامیذارن......من وبابامحمدمیخوایم بریم امروزخرید...  محمدم الان گرفته خوابیده ومن بیدارررررازعشق شما نمیدانم چرا بین این همه ادم پیله کرده ام به تو؟ شایدفقط باتوپروانه می شوم...... ...
5 مهر 1391

مامانی تنهابازم اومده

سلام جوجه ی من.......بهم نخندیاااااااا....نیومده نیومده دلم برات تنگ میشه.......راستش بابایی که خیلی بهم میخنده.......              خوکشلم باباییت گفته اگه یه پسمل طلابشی اسمتوبذاریم مهدیاره مامان........امااگه یه دخمله طلای بابابشی هنوزبرات اسم انتخاب نکردیم...... ایناروبرات مینویسم که خدااگه توروبه مادادروتخم چشام بزرگت میکنم مامانی تابتونی ایناروبخونی وببینی من وبابامحمدعاشقتیمممممممممممم......... موش موشی من فعلا خدافظ ...
3 مهر 1391

بالاخره تونستم

سلام کوشولوی مامان.........بالاخره به کمک بابایی موفق شدم برات وبلاگ درست کنم.........  البته اینم بگم موش موشی من شماهنوزتشریف فرما نشدین منوبابامحمدبی صبرانه منتظره حضوره گرم شماهستیم..... ...
3 مهر 1391
1